روزنوشت‌های یک طب‌آموز

روزمره نوشت‌های یک طب‌آموز

روزنوشت‌های یک طب‌آموز

روزمره نوشت‌های یک طب‌آموز

وقفه‌‌ بین چالش نوشتن، ادامه؟!

یادمه که چالش نوشتن شروع کرده بودم اما بعد از شروع کردنش درگیر اتفاقاتی شدم که حس و حالم رو برای نوشتن چه چنل تلگرام و چه در وبلاگ ازم گرفت. برای تاریخ امتحان چند نفر اصرار داشتن که من رو مجبور کنن که از نظر خودم کوتاه بیام چیزی رو قبول کنم که اونا می‌خوان! در صورتی که قانون دانشگاه این حق رو بهم می‌داد که امتحان بعد از بازه‌ی امتحانی رو قبول نکنم ولی اونا به خاطر خودخواهی‌شون نمی‌تونستن بپذیرن کسی جلوشون بایسته! شروع کردن به تهدید و توهین! فشار بدی رو اون روزا تحمل کردم ولی از یه طرف روی حقم پافشاری کردم و از طرف دیگه با اینکه می‌دونستم پدر با یه تلفن می‌تونه حلش کنه اما جلوی خودم رو گرفتم. با خودم گفتم اگه می‌خوای استقلالت رو به رسمیت بشناسه خودت هم باید مشکلات خودت رو حل کنی هرچقدر که سخت باشه! خودت باید اون سختی رو به جون بخری تا اینکه در مواجهه با اولین مشکل فکرت این باشه که زنگ بزنم به پدر بگم! خیلی سخت بود ولی گذشت و تاریخ امتحان تو بازه زمانی مناسب خودش تعیین شد. خوشحالم که هم از حقم کوتاه نیومدم و هم خودم مشکلم رو پیگیری کردم. 


در اولین فرصت هم چالش رو دوباره شروع می‌کنم.

پ.ن: قطعا به همین راحتی هم دست از سر اون شخصی که مثل ارازل اوباش شروع کرده توهین و تهدید کردن، برنمی‌دارم. تنها دلیلم برای اینکه مشکل رو از جایی که باید پیگیری نکردم هنوز اینه که این مسئله به گوش استادای سخت‌گیر اون درس برسه، امتحان درگیر حاشیه و... میشه. ولی قطعا بلافاصله بعد از امتحان می‌رم پیش کسی که باید و پیام‌های این شخص رو نشون می‌دم تا بهش بفهمونن قرار نیست اگر خودش تربیت خانوادگی نداره، جور این بی‌ادبی و بی‌فرهنگی رو بقیه بکشن!


بعدا نوشت: این پست چنل بود. امروز آخرین امتحان ترم۴ رو می‌دم. البته فعلا. شاید برای بعضی درسا مجبور بشم برگردم و دوباره امتحان بدم. ولی بالاخره همین که از بند امتحان رها می‌شم کافیه. انشاالله روند اینجا هم روتین و منظم میشه. 

روز اول: شخصیت خودت رو توصیف کن!


day1: describe your personality:

روز اول: شخصیت خودت رو توصیف کن!

این همون موضوعیه که وقتی بهش فکر می‌کنم، مغزم از شدت هجوم داده‌ها قفل می‌شه. 

من شخصیت خودم رو در ابتدا یک شخصیتِ لایه لایه توصیف می‌کنم. لایه‌ی اولی‌ش سخت و نفوذناپذیره. بعضیا خودشیفته توصیف می‌کنن. بعضیا مغرور و بعضیا خیلی جدی! طوری که همه‌ی دوستام متفق‌القول می‌گفتن که قبل از اینکه با من صمیمی بشن اصلا ازم خوششون نمیومده.  

اما این لایه‌ی نفوذناپذیر که بقیه اینطور توصیفش می‌کنن صرفا برای خودم یه سپر دفاعیه. چیزی که باعث میشه آدمایی که خیلی بهم نزدیک نیستن نتونن بهم آسیب بزنن و فاصله‌شون رو حفظ کنن. 

هرچی این لایه درونی‌تر میشه احساسات نمود بیشتری پیدا می‌کنه. 

منطقم براحساسم غلبه داره. اگه یه حرف رو مودبانه و منطقی بهم بگن، حتی اگه مخالفش باشم می‌تونم هضم کنم و منطقی برخورد کنم ولی اگه همون حرف رو با تندی و تحکم و یا لحن نامناسب بگن، روی لجبازم میاد بالا و اون موقع تخس و بی منطق می‌شم. 

حساس و زودرنجم و به نظرم همه‌ی آدم‌ها-من جمله خودم- باید تو برخوردشون با بقیه مراقب حرف‌ها و رفتارشون باشن و هیچ توجیهی رو برای رفتاری که از روی بی‌ادبی و بی‌شعوری باشه رو نمی‌تونم قبول کنم و واکنش نشون می‌دم. 

آدم رکی هستم و جا داره بگم این رک بودن به معنی هر حرفی رو بی‌پروا زدن نیست! صرفا حرفی که درباره‌ی امور مربوط به خودم هست رو واضح و شفاف بیان می‌کنم بدون اینکه معمولا بخوام تعارف داشته باشم یا از واکنش کسی بترسم. 

بعضی وقتا آدم بداخلاقی می‌شم و اون موقع‌ها واقعا تحملم سخته. باید ازم فاصله گرفت. 

به دلیل برخورد خانواده‌م و توجهی که از هرکدومشون در جوانب مختلف دریافت کردم، میشه گفت لوس هستم! این لوس بودن در برخورد با سایر افراد بروز پیدا نمی‌کنه و بقیه نیاز نیست لوس بازی های من رو تحمل کنن. ولی اگر مواجهه‌ی من با اعضای خونوا‌ده‌م رو ببینن احتمال زیاد تصورشون از من کسیه که خیلی نازدونه و لوسه! 

در آخر اینکه نسبت به دایره ی آدم‌های نزدیکم، محبت بی‌دریغی دارم. بدون اینکه حساب کتاب توش باشه. حسم به این محبت مثل یک چشمه‌ست که محبتش نسبت به عزیزانش غلیان می‌کنه و وجودش رو می‌گیره. پس همونطور که نسبت به آدم‌های غریبه، زیادی جدی و سخت‌م نسبت به عزیزانم، مهر و محبت زیادی رو تو قلبم دارم. 

چالش نوشتن

یه چالش نوشتن رو شروع کردم که همزمان روی وبلاگ و چنل تلگرام پیش می‌برم. اگه می‌خونید نظر و ری‌اکشن بدید ببینم کسی می‌خونه یا نه.  

آنچه گذشت!

اگه بخوام از این مدتی که نبودم بگم:

اول اینکه بازه‌ی فرجه‌ها رو خیلی سخت گذروندم. اصلا از نظر روحی شرایط مناسبی نداشتم و نمی‌تونستم درس بخونم با وجود اینکه واقعا می‌خواستم! این موضوع استرسم رو بیشتر و بیشتر می‌کرد... . چون نتونسته بودم از فرجه‌ها استفاده کنم دوران امتحانات رو به سختی پشت سر گذاشتم. تازه اون موقع بود که یه سری جرقه‌ها در مورد روش مطالعه و ایرادات خودم موقع مطالعه زده شد و باعث شد یه سری ابهامات برام روشن بشه. 

بعد از دوران امتحانات، همراه با مامان که اواسط امتحانات اومده بود سوفه رفتیم #کویر. کویر اسم مستعار شهر زادگاه مادری‌م هست که اینجا با این اسم ازش می‌نویسم. چند روزی کویر بودیم و بعد برگشتیم مشهد. 

دیگه اینکه یکی از کارهایی که تابستون موفق به انجامش شدم کلاس رانندگی بود. کلاس‌ها و امتحان آیین نامه رو گذروندم. البته برای کاردکسم انتقالی گرفتیم به #سوفه و انشاالله امتحان عملی رو اونجا می‌دم. 

تابستون برای من یه ویژگی‌ای داره اونم اینه که میزان فعالیت من رو نزدیک به صفر می‌کنه. تابستون، بازدهی و بهره‌وری من به کمترین حد خودش می‌رسه و به دنبالش حس ناکارآمدی و افسردگیه که وجودم رو می‌گیره. در کل در تابستون، هم به خاطر شرایط هوا-من عاشق هوای سردم از طیف خنک تا یخبندون! و از هوای گرم در کوچک‌ترین درجه‌ش بیزارم!- هم به خاطر اینکه برای درس‌خوندن مجبورم برنامه‌ریزی داشته باشم، روال زندگیم منظم‌تر پیش میره. خلاصه که تعطیلات تابستانی رو خیلی تلاش کردم براش برنامه‌های فردی داشته باشم ولی نتونستم  کارزیادی از پیش ببرم. 



بازگشت!

سلام! بعد یه مدت نسبتا طولانی سلام!

اوایل که این وبلاگ رو ساخته بودم مدام دلم می‌خواست بیام و پست بذارم. یه جورایی خیلی ذوقش رو داشتم. از یه جایی به بعد که درگیر درس‌ها و امتحانا شدم، خودم رو مجبور کردم که وقتم رو مدیریت کنم. این شد که از اینجا فاصله گرفتم. برای برگشتن هم... واقعا تنبلی کردم. 

بگذریم. بهونه‌ی برگشتنم دیدن یه فیلم بود که شخصیت اصلی ش وبلاگ داشت و باعث شد عمیقا دلتنگ اینجا بشم. امیدوارم که موندگار بشم. 

کلی حرف دارم برای گفتن. امشب رو تو جاده‌ام به سمت سوفه. شاید فرصت مناسبی باشه برای نوشتن. 

فعلا.