صدای من رو میشنوید از اولین روز امتحانات و پس از امتحان ایمونولوژی. دوهفتهی اخیر، روزهای بسیار سختی رو سپری کردم. علتش هم استرس و اضطرابی هست که در وجود من بسیار عمیقه و ناشی از الگوها و طرحوارههای متعدد هست. هرچه که هست این روزها نمود جسمی و روحی وحشتناکی داشته و تا حد زیادی کارهای روزمرهی مهمم رو مختل کرده.
فرجهها رو هم به همین دلیل از دست دادم. یعنی حتی اگه تفریح کرده بودم، نمیگفتم از دست دادم و حیف شد و... چون به نظرم همین تفریح میتونه مفید باشه اما اینکه تماما استرس فرساینده رو تحمل کنی شرایط فوقالعاده دردناکیه که درکش برای همه ممکن نیست.
این شد که امروز بعد از امتحان بلافاصله رفتم مطب دکتر که یکی از اساتید دانشگاه خودمون هم هست و ویزیت شدم. امیدوارم که شرایط بهتر بشه.
•••••••••••••••••••••••
داشتم با درمانگرم -اینجا بهش میگیم مرهم- در مورد شرایط اخیر صحبت میکردم؛ یه چیزی گفت که قبلا هم تو صحبت با کوچ توسعهی فردیم -اینجا بهش میگیم سان- در موردش بحث کرده بودیم و اون اهمیت پذیرشه. میگفت وقتی ما میپذیریم که قراره یه سه هفتهی پرفشار رو داشته باشیم و قراره در این مدت برای امتحان حجم مطلب زیادی رو مرور کنیم، این پذیرش باعث میشه تو مغز ما مسیرهای سیناپسیای شکل بگیره برای اینکه این شرایط رو کنترل و مدیریت بکنه. در مقابل این شرایط، قبول نکردن و صرفا جنگیدن و حرص خوردن تو همچین شرایطیه. مدام با خودت دعوا کنی که چرا اینطوری خوندی و چرا بهتر نخوندی، چرا فلان استاد اینطور درس داد؟ چرا هماهنگی آزمونها اینطوریه و... . توی این شرایط توان مدیریت کردن خیلی کمتره و این از معجزههای پذیرشه. پذیرش تو ابعاد مختلفی تو زندگی من نمود داشته، شاید اگه فرصتش بود بیشتر اینجا در موردش بگم.
پ.ن: مرهم و سان اسمهای مستعار هستن. هنوزم اسمهای مستعار داریم. امیدوارم گیج نشید.
تولد این وبلاگ برای من همراه شد با یه اتفاق خوب و کم شدن یه دغدغه.
ماجرا از این قراره که درس ترمینولوژی۲ در دانشکدهی ما توسط یک استاد فقط ارائه میشه و این استاد از نظر برخورد بد و سختگیری شهره ی عام و خاصه. یک نمونهش وقتیه که وقتی اسم استاد رو به یکی از پزشکهای طرحی فارغالتحصیل دانشکده گفتم بعد از گذشت بیش از ۶ سال اظهار تاسف میکرد بابت کلاسهای این استاد و فشاری که داشته!
حجم مطلبی که این استاد هرجلسه از دانشجو میخواست بسیار بالا بود و من هیچ وقت نمیگم نمیتونستم خودم رو برسونم، ولی ترم سه برای من پر بود از استرسهای فراگیر و در ادامه شروع درمان. برای همین تصمیم گرفتم این ترم خودم رو از این استرس دور کنم و بیشتر زمانم اول صرف درمان و التیام گذشته باشه و بعد توسعهی فردی خودم. در نهایت تصمیم گرفتم که این درس رو حذف کنم! ترم تابستان درس رو بردارم که مجبور نشم ترم۴ درس رو همزمان با مطالعه برای آزمون علوم پایه بخونم. مشکل اصلی اینجا بود که در دانشکده شایعه شده بود که برداشتن این درس در دانشگاه مجازی تابستان فقط در صورتی میسره که شما یک بار درس رو افتاده باشید یا ترم۴ باشید و به علوم پایه نرسید. بگذریم که دور و نزدیک چقدر کنایه زدند که شدنی نیست و اشتباه کردی و عملا علوم پایه رو پنج ترمه حساب کن و... .
اتفاق میمون و مبارک کجا بود؟ هنوز داشتم پنل وبلاگ رو نگاه میکردم که از آموزش دانشکده تماس گرفتند که با درخواستم موافقت شده تا بتونم ترم تابستانی بردارم.
پ.ن: این استاد، استاد یکی از درسهای تخصصی دیگر این ترم من هم هست که شنبه امتحان پایانی دارم. اوضاع خیلی سخت پیش میره.
انرژی مثبت بفرستید و دعا کنید که امتحانات سخت این ترم بخیر و خوشی بگذره.
سلام.
من محبوب هستم. ۲۱سالمه و دانشجو هستم. مدتها بود که فکر نوشتن در وبلاگ رو در سر داشتم، تا اینکه چند دقیقهی پیش، درست وقتی که جزوهی ایمونولوژی در دست داشتم، تصمیم گرفتم خانهای جدید اینجا بنا کنم.
با روزمره نویسی بیگانه نیستم ولی در پلتفرمهای دیگری مینوشتم و فکر وبلاگ نویسی از زمانی در سرم افتاد که وبلاگهای متعددی رو دنبال میکردم و از جو و حس و حالش خوشم میومد.
اینجا از روزمره، افکار و دغدغههام مینویسم. امیدوارم اینجا هم بتونم دوستان خوبی رو پیدا کنم.
•تمامی اسامی در این نوشتهها، از جمله اشخاص و شهرها، مستعار هستند.
§حضور شما و وقتی که برای خوندن نوشتهها میذارید بسیار ارزشمنده. همچنین خوندن کامنتهاتون برام بسیار خوشحالکننده و انرژیبخشه. §
فعلا علاوه بر وبلاگ در چنل تلگرام هم هستم:
https://t.me/aboutmahboob